زمانه مرا نفرین کرده
اختران آسمان طالع ام خبر از تو میدهند و
یکی یکی فرو میریزند
وای از این بخت شوریده
وای از این آسمان بی ستاره
بعد تو یتیم نگاه مهربانی خواهم شد
حریص چشمانی دگر
اما نگاه مهربان و چشمانی دگر......
آه نباید فکر دیگری کرد
باید سوخت پروانه وارتر و آتشین تر ز شمع
باید صبور بود همچون علف های کنار شالیزارها
صبر واژه ی زیبایی ست
اما من خونین دل با جفا مانوس گشتم
تبر این واژه تنه ی بی خیالی هایم را بریده
سد بی نیازی بسته بر احساساتم
بند بند وجودم ز هم جدا گشته
بند بند وجودم ز هم جدا گشته
لیک افسوس از بند زن زبر دستی....
کلمات کلیدی: