گویند که این نشان چیست که بر پیشانی توست؟
گویم که این یادگار است که ماندست ز دوست
گویند به چه بهانه دادست به تو؟
گویم که بی تاب ز رویش
گشتم و همه شب به جستجویش
تا اینکه زمانه گفتش بر محراب بجویش
گویند که در محراب چه دیدی؟
گفتم که دیدم رخ مه فروزش
گویند نترسیدی ز هجران بعد سجودت؟
گفتم که ز اختیار برون است .
کلمات کلیدی:
عمری است به انتظار تو چشم به در دوخته ایم
عمری است برای وصل تو جان سوخته ایم
بی یاد تو یک لحظه ندارد این دل من
آرام و قراری که به هم ساخته ایم
دنیا همه یک سر شده فکر و خیالت
با این همه جمعه غم بار که پشت سر بگذاشته ایم
چشم همگان یعقوب وار میگرید در فراقت ای یار
با این همه اشک که سیل روان ساخته ایم
گویند که روزی میایی از سر مهر
آن روز چه روزی است که در تقویم جفاکار ننگاشته ایم.
کلمات کلیدی: