در میان درختان ومیان شالیزارها صدای وزش باد می پیچید.نوازش باد بر روی درختان تداعی گر خاطرات آن پیرمرد کهنسال بود که هر روز به سمت جنگل می رفت و تبر که سالها بود سنگینی آن روی شانه هایش احساس میکرد و بر تنه درختان می زد.اما امروز در میان زمینی خالی که تنها دل خوشی اش از آن نهالی است که از زیر ضربه های تبرش در امان مانده سر می کند.تنهای تنها خیره به جنگل می نگریست و به قتل عام جوانی جنگل نابود شده فکر می کرد.و در آیینه به سپیدی موهایش نظر میکردو جنگل را می دید که تمسخر آمیز به او نگاه میکرد.....
کلمات کلیدی:
زمانه مرا نفرین کرده
اختران آسمان طالع ام خبر از تو میدهند و
یکی یکی فرو میریزند
وای از این بخت شوریده
وای از این آسمان بی ستاره
بعد تو یتیم نگاه مهربانی خواهم شد
حریص چشمانی دگر
اما نگاه مهربان و چشمانی دگر......
آه نباید فکر دیگری کرد
باید سوخت پروانه وارتر و آتشین تر ز شمع
باید صبور بود همچون علف های کنار شالیزارها
صبر واژه ی زیبایی ست
اما من خونین دل با جفا مانوس گشتم
تبر این واژه تنه ی بی خیالی هایم را بریده
سد بی نیازی بسته بر احساساتم
بند بند وجودم ز هم جدا گشته
بند بند وجودم ز هم جدا گشته
لیک افسوس از بند زن زبر دستی....
کلمات کلیدی: