در میان درختان ومیان شالیزارها صدای وزش باد می پیچید.نوازش باد بر روی درختان تداعی گر خاطرات آن پیرمرد کهنسال بود که هر روز به سمت جنگل می رفت و تبر که سالها بود سنگینی آن روی شانه هایش احساس میکرد و بر تنه درختان می زد.اما امروز در میان زمینی خالی که تنها دل خوشی اش از آن نهالی است که از زیر ضربه های تبرش در امان مانده سر می کند.تنهای تنها خیره به جنگل می نگریست و به قتل عام جوانی جنگل نابود شده فکر می کرد.و در آیینه به سپیدی موهایش نظر میکردو جنگل را می دید که تمسخر آمیز به او نگاه میکرد.....
کلمات کلیدی: