سلام بچه ها چند وقتی دلم گرفته کارم گره خورده عاجزانه میخوام با قلبهای مهربونتون دعا کنید.اللهم عجل لولیک الفرج......
کلمات کلیدی:
تو را نه نام دانم نه نشان
تو را ناخوداگاه یافتم
از میان تمام ادمها ی غریب
غریب تر دیدمت
پس تو را بیشتر دوست دارم
چون به دنیایم پا گذاشتی
بی اجازه /بی اراده
پس میدانم بی خبر ترکم نمیکنی؟؟
بی دعوت آمدی و من مجبورم با تکه نانی ازعشق
و جرعه ای مهر پذیرایت باشم.....
در این کلبه برای خستگی جانت
جز مرهم محبت چیزی نیافتم
فانوس هایی در راهت نگذاشتم بر من ببخش
چون خواستم دلت را در راه رفتن جا بگذاری
تا بهانه ای باشد برای برگشتنت......
کلمات کلیدی:
هنوز عطر نان های سنتی اش را حس میکنم .هنوزم بوی چوب های سوخته تنورش و بوی تازه نان مشامم را نوازش میدهد.سر شیر و بستنی های کاسه ای وای چه حالی داشتم آن سالها به واقع وصف ناشدنی است.
ساعت کوکی که با نقش یک جغد مزین شده بود با صدای تیک تیک گوش نوازش-سینی برنجی که بیشتر اوقات بر روی دیوار کاهگلی آویزان بود.طاقچه ای که چپق و کیسه توتون پدربزرگ در آن جا خوش کرده بود .
شمعدانهایی خوش و آبرنگ مادربزرگ که انگار با بدو ورود ما به ما لبخند میزد.آنجا نه از هیاهو خبری بود نه از دود و ترافیک پاک پاک پاک....
فقط و فقط صدای پرنده ها و شب ها هم صدای جیرجیرک ها ملودی بود برای خودش.!!
مادربزرگ با آن چارقد گلدار و بلندش و چشمانی که پر بود از صفا و صمیمیت .چروکهایی که انگار میخواستند بگویند که ما رنج های روزگاریم و هر سال چهره مادربزگ را بیشتر در هم می کشید.گل های روی پیراهنش خود تجلی ای بود از بوستانهای اطراف ده .هرکدام زیبا تر از دیگری برگرفته از الوان درخشان طبیعت و خودش سمبلی بود از شادی و نشاط و نزدیکی
اما به دستانش که می نگریستی
به کویری از سخت کوشی میرسیدی در مقابل آن زیبایی نقش های دامنش -ترک های دستش رنجه ای بر قلبم بر جای میگذاشت.
حالا او دیگر از میان ما رفته با آن همه خاطره ی رنگارنگ
نه او هست نه خبری از صفای آن خانه و ده.........
دوستت دارم
یاد همه مادربزرگ ها گرامی
کلمات کلیدی: